دوستان سلاممردی هستم 30 ساله که 2 سال و نیمه با خانمی 24 ساله ازدواج کردمبدلیل از دست دادن پدر در سن نوجوانی مجور بودم که روی پای خودم بایستم و سالها تنها زندگی خودم رو اداره کردمهمسرم تک فرزند هست و در تمام طول زندگی هرگز سختی به خود ندیده و در ناز و نعمت بزرگ شدهساده ترین مسائل خانه داری را حتی نمیدونست و تا امروز هم انجام ساده ترین کارهای خونه براش سخت و کسل کننده استخونه ما اغلب اوقات شلوغ و بهم ریخته است و در طول هفته شاید بیشتر از سه وعده غذا نداشته باشیمدر هیچ یک از مسائل زندگی با من نمی خواد که شریک باشه و مسئولیتی بعهده بگیرهحتی مشکلات مالی و اقتصادی جاری که این روزها در زندگی همه ما اتفاق افتاده برای همسر من ولی مشکل و معضل لاینحل و بزرگی محسوب میشه و هرگز حاضر نیست از خواسته ها و ضوابط همیشگی زندگیش کمی ک.تاه بیاد و صرف نظر کنهدر کنار تمام این مشکلات که من بذلیل عشقی که به زندگیم دارم با صبر و حوصله به گذر زمان سپرده بودم خانواده همسرم به امروز معضل بزرگتری محسوب میشن و عملا با دخالت های بی جا دارن زندگی مارو از هم می پاشنجدا از اشتباهات همسرم که از سیر تا پیاز زندگی رو دائم داره مخابره می کنه مادرش حتی متوجه نیست که این دختر بچه کوچولو الان شوهر کرده و خودش ستون یک زندگی باید باشه . با همون لی لی به لالا گذشتن ها و قربونت برم مادر اونجا نری اوف میشی ایکارو نکن خسته میشی واقعا امروز زندگی مارو به مرز جدایی کشونده و همسرم متوجه نیست که این وابستگی و از طرفی اختلافی که اواخر بین ما پیشامد چقدر در این ورطه موثرهاز مدل دکوراسیون خونه من به سلیقه خانم چیده میشه تا اینکه چرا سفر خارجی نرفتیم یا چرا کادو تولد فلان چیز تهیه نشده...حتی شستن لباس های من هم از دیدشان در نقش و مسئولیت دخترشان نمی گنجه!ما صاحب خانه هستیم یه 206 قراضه زیر پامونه و فوق لیسانس دارم و تا امروز خداروشکر همیشه مشاغل خوب و آبرومندی تونستم که داشته باشم ولی نگاه این خانواده که مساوی با تفکر و نگاه همسرم به من و زندگیمه کاری کرده که امروز هرچقدر هم تلاش میکنم از دید همسرم همیشه چیزی جایی کم و کسر هست و مدام بهانه گیری میکنهخسته ام!!!!.....دوستان خسته ام!کمکم گنید ....در اقدام جدید پدرش اورا آمده و در ساعاتی که من منزل نبودم حتی برده خانه خودشان که طلاق بگیر!من همسرم را با تمام کاستی هایی که دارد دوست دارم نه اهل رفیقم نه اهل هیچ تفریح و برنامه....فقط یک دید داره نگاهم و اون همین خونه و کسیه که منتظرمه شاید!!! به من بگید چه کنم و چجوری این سایه سیاهو از زندگیم دور کنم که خدا نمی گذره ازین ظلم